خلاصه خوبی ها
هنگامی که پرتو خورشید
قلب آسمان را می شکافد
و در نهایت آرزو به دل خاک می تابد
هنگامی که چشمهای دریایی من
با حضور کبوتران چون حرم عشق پر می شوند
و امتداد تمنا را به وصال می رساند
در تلاطم طوفان دریایی که بین لحظه هایمان فاصله می اندازد
ز پشت شیشه های غبار گرفته از اندوه
و در جوشش یک دریا سادگی
تنها یک لحظه دیدن تو برایم کافیست ماد ر
تا مرا میهمان لحظه هایخوشی کند
تو که چشمهایت خلاصه ی خوبیهاست
پیشانیت سرزمین آرزوهای ذوب شده است
و دستانت تنفس صبح در انتهای یک شب بارانی است
احساس حضور تو در قلب من
یخهای پنهانی آب کرده ی قلبم را از چشمان بی توقع پروانه سرازیر می کند
و دستانم را به شوق پیوند سوی تو می کشاند
((دوستت دارم))را در نهایت احساس
تقدیم پنجره ی پر از خاطرات می کنم
و تو را در بی نهایت زندگی سوار بال لحظه های پر محبت خویش میکنم
اگر بخواهی و آرزو کنی
برای پروازت به اوج ابرهای نقره ای اسب سفید بالداری می آورم
و فرشته ای را می خوانم تا تو را به جهان دل خوشیها دعوت کند
چه میشد مگر آن روز بین قلب هایمان پل پیوند می زدیم
و صمیمانه یکدیگر را می خواندیم
تاهیچگاه زیر آوار فراموشی
گم نمی شدیم…
***