سوی چشمان خدا
فرصتی یافته ام
سفری خواسته ام
سفری تا ماندن((خواستن))باریدن
سفری تا آن سو
سوی چشمان خدا
سفرم بیداری است
دستهایم پرسوغات خجالت مانده است
کیفم از جنس حصیر و گل نقش قالی است
جا نمازم جاده است
مقصدم اوج خدا
و نگاهم به فراسوی نیازم باقی است
وزمان باقی نیست
فرصتی بایدیافت
کوله باری برچید
سوی آغازی رفت که از آن زنده شدیم و به آن برگشتیم
سوی چشمان خداسفری باید کرد…
***