گدای محبت
گدای محبت
دلم از غصه لبریز است
تشنه ام
تشنه و گدای محبت
از خلق خدا بریدم
رفتم به درگه خدای محبت
همچو مرد نصرانی
پنبه در گوش خود کردم
صدایی نشنیدم به جز ، صدای محبت
این جان ناقابل که در جسم من است
با همه بدبختی هایش
فدا فدا فدای محبت
چوپان درغگو که گرگ ، گله اش را درید
هم در نی لبک خود نوازید
مثل من نوای محبت
تشنه ام
تشنه و گدای محبت