باور ندارد
کلاس عشق ما دفتر ندارد شراب عاشقی ساغر ندارد بدو گفتم که مجنون تو هستم هنوز آن بی وفا باور ندارد !
کلاس عشق ما دفتر ندارد شراب عاشقی ساغر ندارد بدو گفتم که مجنون تو هستم هنوز آن بی وفا باور ندارد !
لحظه ها گذرا و خاطرات ماندگارند حاضرم تمام هستیم را بدهم تا لحظه ها ماندگار وخاطرات گذرا شوند!
من به جرم باوفایی این چنین تنها شدم ، چون ندارم همدمی بازیچه ی دلها شدم .
من آن ابرم که می خواهد ببارد ، دل تنگم هوای گریه دارد ، دل تنگم غریب این در و دشت ، نمی داند کجا سر می گذارد
ای آسمان به سوز دل من گواه باش ، کز دست غم به کوه و بیابان گریختم داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه ، مانند شمع سوختم و اشک ریختم؟
کاش میدانستی آن کس که در تو امید به زندگی را پرورش میداد ، خودش محتاج ، قطره ای از باران محبت بود
دوست داشتن کسی که سزاوار دوستی نیست ، اسراف در محبت است !!!
هرگاه دفتر محبت را ورق زدی، هرگاه زیر پایت خشخش برگها را احساس کردی، هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره خاموش دیدی، برای یک بار در گوشهای از ذهن خود نه به زبان...
شبی از سوز گفتم قلم را ، بیا بنویس غم های دلم را ، قلم گفتا برو بیمار عاشق ، ندارم طاقت این بار غم را …
متاسفانه زندگی امروز بسیاری از ما، تفاوتی با زندگی دیروزمانندارد، روزهایی مدام، دوان دوان در پی هم می آیند و می روند، فردا هایی کههمان تکرار دیروزند به سرعت می گذرند؛