نویسنده: بهرام بهمنی

صدام کن

صدام کن این دم آخر آخه فردا دیگه دیره آخه فردا دیگه نیستم کسی جامو…   خداحافظ که دلگیرم سراغت رو نه نمیگیرم… ببین گفتم خداحافظ  یه کاری کن… دارم میرم یه کاری کن بذار...

شعر لری

غزل جونی ، گلم ، حالت چطوره ؟   گلم،     حـال   تیی کالت چطوره؟   خشی، خوبی، گل مینا بنــوشم  ؟   یل     بالا بلَی    بــــاوینه پوشم   ولات و ایل و مالِت...

رباعیات خیام

هر چند که رنگ و روی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا ********* چون عهده نمی شود کسی...

شهر

من می روم ولی چشمی منتظرمن نیست من می روم بی آنکه شهردرانتظارمن بیدار بماند شهر همه خالی است همه سکوت است وشبگیر سراسر خاموشی وتنهانقطه روشنش همان تاریکی است. من این شهررانمی خواهم...

خدامرا می خواند

آنگاه که جانمازبلوغ کسترده می شود دردمندانه دستهایم رابه سوی خدا می کشم تاستاره ای ازآسمان نیایش بچینم سرار احتیاج می گردم وقتی که تابی نهایت می گریم سجده هایم طولانی می شود وپیشانیم...