نویسنده: بهرام بهمنی

بایدرفت

حجم گلویم رابغضی سنگین احاطه کرده است نفسهایم دراوج سرمانویدی از زیستن می دهد ((به رفتن من اگرعشقی زنده می ماند)) بایدرفت… باید سکوت راسربرید وفریاداشتیاق پیوستن براورد باید پونه ها رادردشت سینه ها...

مه اندوه

پرندگان اسارت ناامیدی شلاق می خورند وما همچنان بی تفاوت به تماشای زخمهاتشان نشسته ایم افسردگیبراتاقکوچک ذهنمان گسترده می شود وپنجره خیالمان بیمه بازبه تماشای دوری نشسته است زمانی است بسیار دور مهیج تااینک...

مهتاب امشب

دلم خواهد گرفت امشب اگر مهتاب بر چشمان احساسم نتابد دلم خواهد گرفت امشب اگر باران چشمانم نبارد ومن امشب نگاه بی پناهم را صدای بی زبانم را کجا خالی کنم از عشق؟ و...